کتاب یک روز بعد از حیرانی
پیشنهاد ویژه

کتاب یک روز بعد از حیرانی

روایت داستانی شهیدمدافع حرم دهه هفتادی محمدرضادهقان امیری

از {{model.count}}
  • کتاب
  • 90,000 تومان
    180,000 تومان
    محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
    تعداد
    نوع
    • {{value}}
    مقایسه
    کمی صبر کنید...
    • نویسنده فاطمه سلیمانی ازندریانی
    • ناشر شهید کاظمی
    • نوع جلد شومیز
    • قطع رقعی
    • تعداد صفحات 296
    • وزن 389 گرم

    توضیحات اجمالی

    محمد رضا در تاریخ 21 آبان 1394 به عنوان بسیجی تکاور راهی دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها شد. همزمان با روزهای آخر ماه محرم الحرام در عملیات محرم در حومه حلب به فیض شهادت نائل آمد. محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر دفن کنند. از صفات بارز اخلاقی او می توان به خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی اشاره کرد. فاطمه سلیمانی نویسنده و خالق کتاب هایی چون یک خوشه انگور سرخ، رد سرخ جا مانده بر فنجان و... نویسنده جوانی است که در سال های اخیر توانسته فصلی نوین در فضای ادبیات داستانی و رمان مذهبی بازگشایی کند.

    چه خوش روزی بودی! همرزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. یکی از پرچمها متبرک حرم بود با ذکر«لبیک یا زینب» همه میگفتند« محمدرضا خوش روزی بوده که دو پرچم نصیبش شده میگفتند پرچم یه نشونه از حضرت زینب بود که میخواست به شما بگه هدیه تون رو پذیرفته
    پدر و مادرت چه هدیه ای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟ و چه دلیل و حجتی بهتر از این پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟ پرچم چه به موقع رسیده بود. قلب مادرت با دیدنش آرام شد. یک ربع تمام فقط به پرچم نگاه میکرد. پرچم را روی قلبش میگذاشت و عطرش را به مشام میکشید.
    وقتی پرچم را روی پیکرت میکشیدند، فرمانده ات گفت: «صاف و مرتب بکشید. مثل خودش باسلیقه باشید»
    به جز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچوقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت میگفتی: «نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیت الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید. و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی. چقدر دوستاش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیئت میرفتی شال را دور کمرت می بستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود. قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی: «مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیئت رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر میشد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربه سرت میگذاشت و میگفت: «مردونه است. اصلاً بو میده. نمیبرم» تو التماس میکردی که «حتماً چیذر برو» چون میدانستی به خاطر دوری مسیر، فقط سالی یکبار به چیذر میرود. گفتی: «هر روز برو چیذر و شال عزای منم ببر».

    نویسنده
    فاطمه سلیمانی ازندریانی
    ناشر
    شهید کاظمی
    نوع جلد
    شومیز
    قطع
    رقعی
    تعداد صفحات
    296
    وزن
    389 گرم

    دیدگاه خود را بنویسید

    • {{value}}
    این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
    دیدگاه خود را بنویسید.
    کمی صبر کنید...