- نویسنده حمید داودآبادی
- ناشر شهید کاظمی
- تعداد صفحات 290 صفحه
- وزن 358 گرم
- قطع رقعی
- نوع جلد شومیز
محصولات مرتبط
توضیحات اجمالی
شاید اکثر اونایی که گول خورده! و توی مطبوعات یا اصلاً توی کتاب های خودم، خاطرات تلخ و شیرینم رو خونده باشن، بعضی از این خاطرات براشون تکراری باشه! بله درسته ولی ... به پیشنهاد یکی از دوستان، این کتاب رو از دل همه ی خاطراتم درآوردم تا تبسم های شیرین و شادی های کودکانه مان رو در جنگ، یک جا بذارم توی قاب نگاه تون.حالا خود دانید.اگر خوش تون اومد، دعاشو به جون رفیقم بکنید، و اگر هم نه، که خب چی کار کنم تا راضی بشین؟!
شایعه شده بود که گردان امشب رزم دارد. حسین، جیبخشاب و اسلحهاش را بالای سرش گذاشته بود. خوشش نمیآمد آنها را بهخود ببندد و بخوابد. ترجیح میداد کمی دیرتر به ستون نیروها برسد، ولی این یکی دوساعت راحت بخوابد.
جیبخشاب او از نوع سینهای بود که رنگ سبزی داشت و مدل جیبخشابهای غنیمتی عراق بود. این نوع جیبخشابها به جلوی سینه بسته میشوند که بندهای آن را از پشت گره میزنند.
نیمههای شب، یکی از نمازشب خوانهای گردان، از حسینیه آمد؛ شلوارش را که شسته و روی بند خشک شده بود، برداشت و آمد داخل اتاق. پتویش را انداخت کنار حسین تا بخوابد. شلوارش را قشنگ تا کرد و چون بالای سر خودش جا نبود، دست بر قضا، گذاشت بالای سر حسین و بیخبر از همهجا، روی جیبخشاب او.
ساعتی بعد، با شلیک گلوله، نیروها برخاستند و تجهیزات بسته پایین ساختمان بهخط شدند. هنگامی که فرمانده گردان به نیروها "بدو ... بایست" میداد، حسین متوجه شد چیزی جلویش تاب میخورد.....
دیدگاه خود را بنویسید