کتاب خداحافظ سالار
پیشنهاد ویژه

کتاب خداحافظ سالار

خاطرات پروانه چراغ‌نوروزی؛ همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی

از {{model.count}}
  • کتاب
  • داستان و رمان
  • 95,000 تومان
    74,000 تومان
    23%
    تخفیف
    محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
    تعداد
    نوع
    • {{value}}
    مقایسه
    کمی صبر کنید...
    • نویسنده حمید حسام
    • ناشر انتشارات بیست و هفت مبعث
    • قطع رقعی
    • نوع جلد شومیز
    • وزن 496 گرم
    • تعداد صفحات 448 صفحه
    • شابک ۹۷۸۶۰۰۷۴۷۲۴۶۰

    توضیحات اجمالی

    کتاب «خداحافظ سالار»، خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، قافله سالار مدافعان حرم است، که به زندگی و فراز و نشیب های این شیرزن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتا به شهادت سردار همدانی در سال ۱۳۹۴ ختم می شود.شروع کتاب از سال ۹۰ و بحران سوریه و دمشق که در آستانه سقوط قرار داشت آغاز می شود و با بازگشت و تداعی خاطرات دوران کودکی همسر شهید در دهه ۴۰ ادامه می یابد.این کتاب حاصل ۴۴ ساعت مصاحبه با همسر شهید است که نوع روایت داستانی هیچ دخل تصرفی را در آن وارد ننموده است.سردار شهید حسین همدانی از اعضا و بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بود و از سال ۱۳۵۹ در دفاع مقدس شرکت داشت. وی همچنین از فرماندهان منطقه عملیاتی «بازی دراز» در جبههٔ کرمانشاه بود و مدتی فرمانده لشکر انصار الحسین(ع) همدان شد. شهید همدانی همچنین جانشین قرارگاه امام حسین(ع) و مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) تهران بوده است. دست آخر نیز در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت، آرزوی دیرینه اش رسید.

    زینب که به دنیا آمد، حسین سر از پا نمی شناخت، می گفت: « درسته که پروانه ای، اما من باید یه دور تو بچرخم»و به دور من می چرخید اما این شادی و شور بیست روز بیشتر دوام نداشت. زینب مریضی زردی گرفت و جلو چشممان جان داد.
    آن روز دنیا برای من و حسین به قدری تیره و تار شد که در کنار گل پرپر شده مان، سر به روی شانه های هم گذاشتیم و مثل ابر بهار گریستیم. حسین زینب را برداشت و گریان به گورستان شهر( باغ بهشت) برد، شست و دفن کرد. وقتی آمد از شدت گریه چشمانش سرخ و از انبوه غصه، صدایش گرفته بود. زینب مرد و خانه غم خانه شد. یاد زینب حتی برای یک ساعت از خاطرم نمی رفت. عکس یک نوزاد دختر را روی کمدم زده بودم و نگاهش می کردم. خواب و خوراکم شده بود اشک.
    حسین دلداری ام می دادکه غصه نخورم.می خواستم اما نمی توانستم. در فاصله کمتر از دو سال هم مادرم را از دست داده بودم و هم دخترم را. هر هفته سر مزارشان می رفتم گریه می کردم و سبک می شدم.
    مدتی بعد حسین خبر داد که قرار است یکی از علمای بزرگ و انقلابی به نام آیت الله سید اسد الله مدنی به همدان بیاید و من و دوستانم برای آمدن او به همدان برنامه ریزی می کنیم.شور انقلابی و مبارزه با رژیم طاغوت، غم بزرگ مرگ زودهنگام زینب را از دلش برد و من هم تلاش کردم آن گونه که او می خواست صبور باشم.
    بعد از فوت آخوند ملا علی معصومی همدانی، آیت الله مدنی تکیه گاه مردم همدان شد. حسین هر روز به خانه او می رفت و با اخبار تازه می آمد. می گفت:« این پیر شجاع و نترس از ما جوونا تو هر کاری جلوتره. با اومدنش علمای سر منبر دل و جرئت بیشتری بر افشای خیانت های شاه پیدا کردن.»

    نویسنده
    حمید حسام
    ناشر
    انتشارات بیست و هفت مبعث
    قطع
    رقعی
    نوع جلد
    شومیز
    وزن
    496 گرم
    تعداد صفحات
    448 صفحه
    شابک
    ۹۷۸۶۰۰۷۴۷۲۴۶۰

    دیدگاه خود را بنویسید

    • {{value}}
    این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
    دیدگاه خود را بنویسید.
    کمی صبر کنید...