- نویسنده جمعی از نویسندگان
- ناشر شهیدکاظمی
- قطع رقعی
- نوع جلد جلد نرم
- وزن 182 گرم
- تعداد صفحات 152
محصولات مرتبط
توضیحات اجمالی
مجموعه داستان دوستت دارم دمشق اثر جمعی از نویسندگان است. این کتاب شامل داستانهای دوستت دارم دمشق، صبح بدون داعش، نور سفید، چراغ روشن، ماه اوماه، وقتی خفاشها حمله میکنند، لطفا مراقب مورچهها باشید، تنها یک خواب، غریب آشنا و حورا است. عموما داستانهای این مجموعه حال و هوایی در کشورهای درگیر با داعش دارند.
هیچوقت فکرش را هم نمیکرد بعد از حکومت صدام و حملهٔ آمریکا به عراق، به دست داعش بیفتد. بعد از انتخابات ریاست جمهوری عراق فکر میکرد میتواند بهترین زندگی را داشته باشد. دلش میخواست شوهرش زنده بود و نجاتش میداد. چقدر زندگی کوتاهش با او را دوست داشت! تمام لحظات زندگیاش از ذهنش میگذشت. با لحظات شیرینش میخندید و با لحظات تلخش گریه میکرد. با خاطرات، خودش را زنده نگه داشته بود. دیگر امیدی به بازگشت نداشت. تنها یک معجزه میتوانست مشکلاتش را حل کند.
با انگشتش نقشهٔ عراق و سوریه را روی موکت کشید. چشمهایش سنگینی میکرد. سرش را از روی متکا برداشت و کنار نقشهٔ عراق خوابید. عراقش را بدون داعشیها میخواست. اصلاً تمام دنیا را بدون داعشیها میخواست. آزادی و امنیت را برای خودش و همهٔ زنان اسیر آرزو میکرد. هوای راه رفتن در کوچههای شهرش به سرش زده بود. دلش برای لحظهای نفس کشیدن در کنار خانوادهاش تنگ شده بود. حسرت یک شب خوابیدن زیر سقف خانهاش را داشت. با ناخنهای دستش روی موکت خط میانداخت که چشمهایش پر از خواب شد.
با صدای زن مأمور از خواب بیدار شد. صورتش رد موکت را به خود گرفته بود. بعضی از زنها گریه میکردند و بعضیها بدون احساس کنار دیوار ایستاده بودند. صدای پوتینها در زیرزمین میپیچید. حنان از ترس، خودش را جمع کرد و کنار زنها ایستاد. قفل در باز شد. نفسش را حبس کرد. در دل با خودش میگفت بدتر از عبدالخالق که وجود ندارد. با خودش حرف میزد و خودش را دلداری میداد. نمیتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد. چند مرد با لباس نظامی وارد شدند. خستگی را از چشمهایشان خواند. رد خون روی لباسهایشان واضح بود.
زنی با هیکل درشت به طرفشان رفت و تکتک برایشان از قیمتهای زنان اسیر میگفت. قیمت حنان به خاطر موهای بلند و چشمهای آبیاش گرانتر بود. اولین انتخاب مردها حنان بود. دو مرد پولهای داخل جیبشان را روی هم گذاشتند و او را با هم خریدند. صدای گریهٔ حنان بلندتر شد. مردها دستهای لرزان حنان را گرفتند و او را بردند. پاهای برهنهٔ حنان زیر پوتینهایشان له میشد. بعضی از دخترها را با شلاق یا شوک برقی میبردند. صدای نالهٔ زنها دیوارهای زیرزمین را میلرزاند. دیدن دخترهای نوجوان در بین زنها قلب حنان را به درد میآورد.
دیدگاه خود را بنویسید