کتاب رقص سنگ

خاطراتی از رزمندگان و شهدای جوان

از {{model.count}}
  • کتاب
  • محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
    تعداد
    نوع
    • {{value}}
    مقایسه
    کمی صبر کنید...
    • نویسنده محسن صالحی حاجی آبادی
    • ناشر شهید کاظمی
    • وزن 379 گرم
    • تعداد صفحات 312 صفحه
    • نوع جلد شومیز
    • قطع رقعی

    توضیحات اجمالی

    کتاب رقص سنگ، نوشته‌ی محسن صالحی حاجی‌آبادی، بخشی از خاطرات رزمندگان و شهدای جوان جریان دفاع مقدس است که در قالب رمان روان‌شناختی می‌خوانید. رقص سنگ، رمانی که شیوه‌ی روایتش جریان سیال ذهن است و از زبان دوم شخص روایت می‌شود. آنچه که در کتاب رقص سنگ می‌خوانیم بخشی از خاطرات رزمندگان و شهدای جوان است. جوانانی که شجاعتشان زبانزد همگان بود. رزمندگانی که در ابتدای جوانی بودند و فرمانده‌شان، هفده سال سن بیشتر نداشت. محسن صالحی حاجی‌آبادی در رقص سنگ از شور جوانانی نوشته است که مرگ را به چشم دیده بودند و نه تنها از آن نمی‌ترسیدند، بلکه بهترین نوعش یعنی با شجاعت شهید شدن را از خدا طلب می‌کردند. محسن صالحی حاجی‌آبادی در رقص سنگ، بیش‌تر به تشریح چرایی‌ها و علّت‌های اعمال و کنش‌ها و واکنش‌ها می‌پردازد. در این شیوه نگارش، به زندگی عاطفی شخصیت‌های رمان بیش‌تر از معمول اهمیت داده است و داستانی سراسر احساس آفریده است. اگر از خواندن رمان‌ها و داستان‌هایی که در آن از شجاعت‌ها و دلاوری‌های شهدا  و رزمندگان سخن رفته است، لذت می‌برید، کتاب رقص سنگ، لبخند را برایتان به ارمغان می‌آورد.

    نگاهت به آب است و دستت توی خاک‌ها. دنبال چیزی می‌گردی. پیدا می‌کنی. نه کوچک است و نه بزرگ! سنگ را می‌گویم. دوباره می‌خواهی روی آب سنگ را برقصانی‌اش. انگار، تنها دل‌خوشی‌ات همین است. تند و تند زیر لب لا اله ‌الا الله می‌گویی و سنگی بر می‌داری. دستت را بالا می‌بری و بعد، محکم سنگ را به سینهٔ آب می‌کوبی. آب، موج برمی‌دارد. موج‌هایی پشت سر هم می‌روند تا آن سوی آب، و تو نگاهشان می‌کنی. موج‌های پشت سر هم و نگاه تو در هم می‌شوند. لحظه‌ای می‌گذرد. موج‌ها تمام می‌شوند؛ امّا دل تو هنوز پر از موج است. هنوز حرف حاج‌عباسعلی توی دلت موج می‌سازد. موج‌های دل تو تمام شدنی نیستند؛ انگار دل تو از آب، زلال‌تر است. یا نه! انگار سنگِ حرف‌های حاج‌عباسعلی خیلی بزرگ بود. دوباره بردار. سنگ را می‌گویم. بردار. خوب است. بکوب بر سر و صورت آب. موج‌ها را نگاه کن. شاید دلت آرام شود؛ امّا آرام نمی‌شوی. این صدمین سنگ است که به صورت آب می‌کوبی و بعد موج‌هایش را می‌بینی تا تمام شوند. می‌خواهی موج‌های دلت هم تمام شوند؛ امّا نمی‌شوند. دو دستی سرت را می‌گیری. به خودت فشار می‌آوری. خودت را تکان‌تکان می‌دهی. توی خودت هستی. توی خودت. انگار رفتی قاتی موج‌های دلت. هنوز هم سنگینی حرف‌های حاج‌عباسعلی دلت را می‌سوزاند. احساس می‌کنی دلت به هم می‌ریزد. این دل به هم ریختگی، آرام از توی قلبت می‌آید توی چشمانت. قطره‌های اشک می‌شود و می‌ریزد روی گونه‌هایت. اشک‌هایت که می‌غلطند روی گونه‌هایت، قلقلکت می‌دهند. سر بلند کرده، رو به آسمان می‌کنی. این‌ها ترکش‌های حرف‌های حاج عباسعلی است که روی گونه‌هایت می‌غلطد. حالا نجوایی می‌شوی. مناجاتی می‌شوی. از زمین، از قلبت تا خدا می‌روی. نگاهت به آسمان است. دلت زلالِ زلال شده. دلت سفر می‌کند تا خدا و حرف‌هایت درد دل می‌شوند. با خدا حرف می‌زنی.
    ـ خدایا تو را می‌بینم. تو هم که مرا می‌بینی! خدایا دلم می‌خواهد با لباس خونی در محضر تو بیایم! دلم می‌خواهد با لباس خونی خاکم کنند! خدایا خودمانیم؛ کسی که نیست! لیاقت را تو می‌دهی. به من هم بده. درست است که آدم خوبی نیستم. درست است که بندهٔ پاکی نبودم، ولی تو بزرگی. می‌بخشی. رحیمی. این‌ها را خودت گفتی. به من گفتی. بارها و بارها. یادت که نرفته. دیروز هم گفتی.

    نویسنده
    محسن صالحی حاجی آبادی
    ناشر
    شهید کاظمی
    وزن
    379 گرم
    تعداد صفحات
    312 صفحه
    نوع جلد
    شومیز
    قطع
    رقعی

    دیدگاه خود را بنویسید

    • {{value}}
    این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
    دیدگاه خود را بنویسید.
    کمی صبر کنید...