کتاب شب های قدر کربلای 5
گزارش تلاشهای شجاعتآمیز رانندگان بولدوزر و لودر در شرایط پرخطر جنگی برای سنگرسازی
- نویسنده نصرت الله محمودزاده
- ناشر شهید کاظمی
- قطع رقعی
- نوع جلد شومیز
- تعداد صفحات 367
- وزن 423 گرم
محصولات مرتبط
توضیحات اجمالی
کتاب "شب های قدر کربلای 5"، جنگ ایران و عراق (1359ـ 1367) به روایت «نصرت الله محمودزاده» است که هفتاد و پنج روز حضور در عملیات کربلای ۵ را بازگو می کند. «نصرالله محمودزاده» از نویسندگانی است که در مدّت هشت سال دفاع مقدس، در جبهه ها حضور داشته و بعد از جنگ، با تحصیل در رشته جامعه شناسی، تحقیق و پژوهش در حوزه دفاع مقدس را به طور حرفه ای دنبال کرده است. او در این کتاب مشاهدات خود را از رفتار اعجاب آور رانندگان لودر و بولدزر در برابر صف تانک های دشمن بیان کرده است.اکنون که آتش جنگ خاموش گشته، فرصتی به دست آمده تا آثار به جای مانده از این دفاع مقدس را که از جمله اوراق درخشان کتاب تاریخ ملتمان به حساب می آید، به نسل های آینده بسپاریم. پس از این که در خرداد 1373 کتاب «شبهای قدر کربلای 5» در نخستین دوره ی انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس، توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس ستاد فرمان دهی کل قوا، جایزه بهترین گزارش جنگی را به خود اختصاص داد و بدنبال آن در جشنواره انتخاب ربع قرن کتاب دفاع مقدس نیز به همین رتبه نایل گشت
«سیاوش همچنان چیزی را نشان میداد، ولی صدایش شنیده نمیشد. حاجی کنجکاو شد و بهسمتی که اشاره میکرد، رفت، ولی چیزی جز خاک ندید. از جا بلند شد و به سیاوش نگاه کرد. سیاوش خود را از روی صندلی جلو کشاند و دوباره چیزی را میان خاکها نشان داد. چشم حاجی به قرآن جیبی کوچکی افتاد. روی زمین نشست، آن را با صلوات برداشت و بوسهای بر آن زد. خیال سیاوش راحت شد، بلدوزر را به حرکت درآورد و خاکها را روی هم جمع کرد.
تانکهای عراقی، خود را روی خاکریز کشانده بودند و با دقتی بیشتر بهسمت بلدوزر شلیک میکردند. گلولههای تانک در چند متری آن به زمین مینشستند و گلولههای آرپیجی بسیجیها کاری از پیش نمیبردند. یکی از آنها که تقریباً شانزدهساله بود، از جا بلند شد و بر روی نفربر پرید. در میان آتش، خیلی خوب آن را هدایت میکرد. نفربر، بلدوزر سیاوش را دور زد و بهسوی تانکها رفت. در فاصلهی صد متری خاکریز، طول خاکریز را رفت و آمد. چنان با سرعت میرفت و میآمد که گردوخاک زیادی در فاصلهی بین تانکها و بلدوزر سیاوش به هوا بلند میکرد؛ به همین خاطر، دید عراقیها روی بلدوزر کم شد. سیاوش با دیدن گردوخاک، لبخندی زد و به کارش ادامه داد. عراقیها دست از بلدوزر کشیدند و نفربر را زیر آتش گرفتند؛ ولی گردوخاک آنقدر زیاد شده بود که هیچ چیز از فاصلهی نزدیک هم به چشم نمیخورد.»
دیدگاه خود را بنویسید