- نویسنده جمعی از نویسندگان
- ناشر انتشارات شهید ابراهیم هادی
- وزن 202 گرم
- قطع رقعی
- نوع جلد شومیز
- تعداد صفحات 208 صفحه
محصولات مرتبط
توضیحات اجمالی
از پایان جنگ تاکنون با همت گروه های تفحص نزدیک به 50 هزار شهید بازگشته اند. از این تعداد پنج هزار شهید گمنام بودند. این در حالی است که هنوز حداقل هفت هزار شهید، جاوید الاثر هستند. یعنی هیچ خبری از آنها نیست. کتاب حاضر با ذکر یاد و خاطره تعدادی از شهدای جاوید الاثر درصدد معرفی چگونگی زندگی و عمل و سفر این شهدای والامقام است. گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی از شهدای گمنام در هر صنفی سعی داشته یادی کند لذا از فرماندهان، بسیجیان، پاسداران، ارتشیان، عشایر و اقلیتها و ... در این مجموعه تا حد مقدور یاد شده است.
هنوز یک سال از تولدش نگذشته بود که مریض شد. خیلی حالش بد بود. رفته رفته حالش بدتر شد. آنقدر که قبل از طلوع آفتاب از دنیا رفت! جنازه بچه را داخل کفن پیچیدیم. صبر کردیم تا پدر بیاید و او را دفن کند!
پیر مرشدی در محل بود که همیشه ذکر امیرالمومنین (ع) برلب داشت. آن روز قبل از ظهر به جلوی خانه ما آمد. مادر بیصبرانه گریه میکرد. مرشد جلو آمد و به مادر ما گفت: من دعا کردم. برات عمر بچهات را گرفته ام! بچه را شیر بده!
چه کسی باور میکرد بچه مُرده زنده شده باشد. مادر بچه را به زیر سینه گرفت. لحظاتی بعد لبهای بچه تکان خورد و...
مصطفی اینگونه دوباره متولد شد. سالها بعد به قم رفت و طلبه شد. روزهای آخر هفته را به کارخانه گچ میرفت. کار میکرد. پولی که به دست میآورد به دیگران کمک میکرد. هر هفته سه شنبهها پیاده به سمت جمکران میرفت.
عاشق بود. خودش را وقف اسلام کرده بود. در ایام تبلیغ به سمت یاسوج میرفت و فعالیت میکرد. جمعی از طلبهها را با خود همراه کرده بود.
بعد از پیروزی انقلاب فرمانده سپاه یاسوج شد. از منطقهای عبور میکردند که در کمین اشرار گرفتار شدند. همگی مسلح اطراف جاده را گرفته بودند.
از ماشین پیاده شد. عمامهاش را در دست گرفت و جلو رفت؛ بزنید! بزنید! عمامه من کفن من است!
برخورد خوب و منطقی داشت. با سرکرده اشرار صحبت کرد. فهمید مشکلی با انقلاب ندارند. همانجا از طرف دولت با آنها مذاکره کرد. مشکل با درایت او حل شد...
دیدگاه خود را بنویسید