کتاب از افغانستان تا لندنستان اثر عمر عبدالناصری
خاطرات جاسوس دستگاه اطلاعاتی فرانسه در شبکهی تکفیریهای اروپا در دههی ۹۰ میلادی
خبر حملات 11سپتامبر را از رادیو شنیدم. توی ماشینم بودم، داشتم میرفتم همسرم را از محل کارش سوار کنم. خبرنگاران فکر میکردند هواپیما به صورت تصادفی به برج اول خورده است. همسرم سوار ماشین شد. او هم خیال میکرد برخورد، فقط یک حادثۀ اتفاقی بوده است. اما من میدانستم که این یک حادثۀ اتفاقی نبوده. حتی پیش از برخورد هواپیمای دوم میدانستم قضیه از چه قرار است، و میدانستم کار کیست. به خانه که رسیدیم، تلویزیون را روشن کردم و زدم کانال سی ان ان. حالا، هر دو برج داشتند میسوختند. و مردم در خیابانها از ترس فریاد میکشیدند.
تنها کاری که از دستم برمیآمد را کردم: گوشی تلفن را برداشتم و به رابطم در دستگاه اطلاعاتی آلمان زنگ زدم. یک سال و نیم میشد که با او حرف نزده بودم. حالم از او به هم میخورد. اما حالا هزاران نفر از مردم داشتند میمردند و من هیچ گزینۀ دیگری نداشتم.
با اولین زنگ فورا جواب داد. وقتی برایش گفتم قضیه کار کیست، ظاهرا تعجب کرد. گفتم: «تماس گرفتم که پیشنهاد کمک بدم.»