کتاب حضرت یار 3 جستارهایی در خاطرات شفاهی حضرت آیت الله خامنه ای از هشت سال دفاع مقدس اثر علی اکبر مزدآبادی
- نویسنده علی اکبر مزدآبادی
- ناشر یا زهرا (س)
- تعداد صفحه 168
- قطع رقعی
- نوع جلد جلد نرم
- شابک ۹۷۸۶۰۰۷۵۹۴۶۸۱
توضیحات اجمالی
حضرت آیت الله خامنه ای از جمله افرادی هستند که حضور پررنگی چه در صحنه رزم و چه در صحنه پشت جنگ داشته اند. حضرت یار 3 کتابی است منتشر شده از انتشارات یا زهرا در مورد خاطراتی که ایشان از آن مقطع طلایی انقلاب اسلانی بیان فرموده اند.
وقتی که موج انقلاب همه جا را فرا گرفت، طبیعی است که دل عناصر ارتش هم مثل دل های بقیه مردم تپید. در ارتش هم مثل بقیه قشرها افراد دوگونه بودند. بعضی با ایمان تر، علاقه مندتر و پا به رکاب تر بودند و بعضی کندتر و عقب تر. بعضی در صفوف جلو، از نهضت و انقلاب اعلام پشتیبانی کردند؛ در خیابان ها راه افتادند و به صورت علنی یا مخفی، موضع گیری کردند.
کسانی که در لباس ارتشی به انقلاب ایمان نیاوردند، کسانی بودند که از بین دندان سرسپرده نظام طاغوتی پهلوی بودند؛ مال آنها و متعلق به آنها بودند. چنین کسانی معلوم بود که به اسلام و آرمان های الهی و ملی هرگز سر تسلیم فرود نمی آوردند. خب؛ از این جا مصاف شروع شد. دشمن که دست بردار نبود. هم تفاله های رژیم گذشته، که از کشور بیرون رانده شده و نابود شدند و رفتند و هم حامیانشان - یعنی دستگاه های جاسوسی آمریکا و انگلیس و اسراییل - تلاش گسترده ای را شروع کردند. دلسوزهای جامعه بدانند؛ آن مقدار تلاشی که دشمن در ارتش کرده است، اگر در قشر دیگری می کرد، معلوم نبود به قدر استقامتی که ارتش در راه اسلام و انقلاب کرده است، آن قشر می توانست استقامت کند.
از اول انقلاب، دستگاه های جاسوسی دشمن، با پشتوانه پولی دولت هایشان، با تبلیغات شان، با رادیوهایشان، با تماس های مخفی و با رابطه هایی که از گذشته داشتند، کار وسیعی را در مجموعه ارتش شروع کردند. گمان میکنم که اگر این کار و این وسوسه ها را در بین هرقشر دیگری می کردند، دل های آن ها را می لرزاند و متزلزل شان میکرد. علاوه بر ایمان و دیانت و اعتقاد به خدا و اسلام، که در همه ملت ما هست و در ارتش هم هست، عامل دیگری در ارتش وجود دارد، که آن را نگهداشت.
آن عامل، نظم و انضباط است که به عناصر نظامی تعلیم داده می شود و تا اعماق جانشان نفوذ می کند. براثرهمین انضباط، روح وفاداری در وجود آنها پدید می آید. آن عامل، به نیروهای ارتشی ما استحکامی بخشید و نگذاشت که آنها در اوج وسوسه های خصمانه دشمن در طول این شانزده سال، جز به راه مستقیم بروند.
برشی از کتاب حضرت یار 3:
در یکی از همین روزهایی که ما در خطوط جبهه حرکت می کردیم، یک نقطه ای بود که قبلا توسط دشمن تصرف شده بود، بعد نیروهای ما رفته بودند آن جا را مجددا تصرف کرده بودند. بنده داشتم از این خطوط بازدید می کردم و به یگان ها و سنگرها و به این بچه های عزیز رزمنده مان سر می زدم؛ یک وقت دیدم یکی، دو تا از برادران همراه من خیلی ناراحت، شتابان، عرق ریزان، آشفته آمدند پیش من، و من را جدا کردند از کسانی که داشتند به من گزارش می دادند که یک جمله ای بگویند.
دیدم که این ها ناراحتند؛ گفتم: «چیه؟» گفتند که: «بله، ما داشتیم در این منطقه میگشتیم، یک وقت چشم مان افتاده به جسد یک شهیدی که چند روز است این شهید بدنش در زیر آفتاب این جا باقی مانده.» من به شدت منقلب شدم و ناراحت شدم، و به آن برادرانی که مسئول بودند در آن خط و در آن منطقه، گفتم سریعا این مسأله را دنبال کنید؛ جسد این شهید را بیاورید و جسد شهدای دیگر را هم که در این منطقه ممکن است باشند، جمع کنید.
اما در همان حال در دلم گفتم قربان جسد پاره پاره ات یا اباعبدالله؛ این جا انسان می فهمد که به زینب کبری چقدر سخت گذشت، آن وقتی که خودش را روی نعش عریان برادرش انداخت، و با آن صدای حزین، با آن آهنگ بی اختیار، کلمات را در فضا پراکند و در تاریخ گذاشت؛ فریاد زد: «بأبي المهموم حتی قضی، بابی العطشان حتی مضی» پدرم قربان آن کسی که تا آن لحظه آخرتشنه ماند و تشنه لب جان داد.
دیدگاه خود را بنویسید