کتاب باغ انگور، باغ سیب، باغ آیینه - بانوی ماه 4

گفتگوی با صفیه مدرس، همسر سردار شهید مهدی باکری

از {{model.count}}
  • کتاب
  • داستان و رمان
  • 10,000 تومان
    محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
    تعداد
    نوع
    • {{value}}
    مقایسه
    کمی صبر کنید...
    • نویسنده احد گودرزيانى، مرتضى سرهنگى
    • ناشر سوره مهر
    • جلد شوميز
    • قطع پالتويي
    • شابک ۹۷۸۱۱۴۹۲۹۱۹۳۱

    توضیحات اجمالی

    کتاب باغ انگور باغ سیب باغ آیینه جلد چهارم مجموعه بانوی ماه به گفتگوی مرتضی سرهنگی واحد گودرزیانی با صفیه مدرس، همسر سردار شهید مهدی باکری و مختصری از زندگی‌نامه‌ی وی اختصاص دارد.

    این کتاب با عنوانی شاعرانه ما را به تماشای قامت بلند سرداری از سرداران دفاع مقدس، شهید مهدی باکری می‌برد. در این دیدار و تماشا، نشان دهنده‌ی راه، صفیه مدرس است که به پرسش‌های گودرزیانی پاسخ می‌گوید.

    او ابتدا از روزهای نخست جنگ در ارومیه می‌گوید؛ خانواده‌ی مدرس در باغ انگورشان در اطراف شهر هستند که خبر جنگ می‌رسد و بعد که برمی‌گردند، موضوع خواستگاری مهدی باکری پیش می‌آید. در اولین دیدار، هیچ کدام همدیگر را نمی‌بینند! چرا که تمام مدت با هم سر به زیر صحبت کرده بودند. اما همان دیدار، کافی بوده تا بدانند که باید همسفر هم باشند.
    بعد هم مراسم عقد بوده که طبیعتاً سادگی در آن حرف اول را می‌زده: «مراسم عقد خیلی ساده برپا شد؛ با یک جعبه‌ی سیب از باغ خانه‌ی پدری آقا مهدی، یک جعبه شیرینی و یک آیینه خیلی ساده که شاید ده یا پانزده تومن خریده بودند.» اما چیزی که در این میان غریب است، مهریه‌ی عروس است که یک جلد کلام الله مجید بوده و یک اسلحه‌ی کلت!
    فردای روز عقد هم که یکشنبه یازدهم آبان سال 1359 بوده مهدی باکری عازم جبهه می‌شود و سه ماه بعد برمی‌گردد تا زندگی بی‌پیرایه‌ی خود را در خانه‌ی پدری باکری آغاز کنند. در روز شنبه 24 بهمن 1359. اما اردیبهشت 1360 مهدی، فرمانده‌ی سپاه ارومیه می‌شود. به همین خاطر، بعد از مدتی خانه و زندگی‌ مختصرشان را برمی‌دارند و به اهواز می‌روند. اما در آن‌جا هم خانه به دوشی مدرس در شهرهای اطراف مناطق عملیاتی شروع می‌شود؛ اهواز، اسلام‌آباد غرب، دزفول و... او هم صبورانه و مؤمنانه این شرایط را به جان می‌خرد.
    آخر چگونه می‌توان از مردی که حتی به مراسم برادر شهیدش حمید نمی‌رود تا در منطقه بماند، خواست که در خانه باشد؟ با این همه، در فاصله‌ی بین عملیات خیبر و بدر، چیزی حدود یک سال، تقریباً هیچ عملیاتی صورت نمی‌گیرد و مهدی هفته‌ای یک بار به خانه می‌آید. اما اوایل اسفند ماه 1363 عملیات بدر آغاز می‌شود تا باکری در باغ آیینه‌ی دجله با آب‌های زلال به ابدیت بپیوندد.

    در بخشی از کتاب باغ انگور باغ سیب باغ آیینه می‌خوانیم:

    چهارده پانزده روز بعد از آغاز جنگ، مسئله خواستگاری پیش آمد. شهید باکری توسط یکی از دوستان معرفی شد. فهمیدم شخص شناخته‌ شده‌ای در شهر است، بنابراین درباره‌اش تحقیقاتی نکردیم. پیش از این من خیلی خواستگار داشتم، منتهی هر بار استخاره می‌کردم آیه می‌آمد که اگر صبر کنید زوج مطهری برای شما خواهد آمد.
    شخصاً شناختی درباره آقا مهدی نداشتم. فقط یک‌ بار که فعالیتی در جهاد داشتم و به کارخانه قندی رفتیم که پدر آقا مهدی کارمند آن‌جا بود. خواهر ایشان هم با ما بود. خلاصه، شناخته شده بودند. یکی از خیابان‌های ارومیه هم به نام شهید علی باکری است. برادر آقا مهدی که سال 1352، رژیم شاه او را شهید کرده بود.
    آقا مهدی، در زمان خواستگاری در شهرداری کار می‌کرد. محل شهرداری هم در میدان انقلاب ارومیه بود. آقای نادری، دوست شهید باکری، در شهربانی کار می‌کرد و در همین خیابان انقلاب، یک‌ بار به ایشان می‌گوید: «چرا ازدواج نمی‌کنی؟» وقتی آقای مهدی شرایطش را می‌گوید، آقای نادری با خانمش صحبت می‌کند و بعد ما را به آقای مهدی معرفی می‌کنند.
    در این زمان، خانواده ما تازه از باغ انگور اطراف شهر آمده بود. ما دو ماه از تابستان را حتماً به باغ انگور پدرم می‌رفتیم و پانزدهم مهر (وقتی که برداشت محصول تمام می‌شد) به شهر می‌آمدیم. آن سال، ما در باغ بودیم که جنگ شروع شد و تازه از باغ به شهر برگشته بودیم و هنوز جابه‌جا نشده بودیم که خانم آقای نادری آمد و پیشنهاد ازدواج با آقا مهدی را به صورت خصوصی با من در میان گذاشت. گفت: «آقا مهدی از بچه‌های مذهبی شهر است، مسجدی است، خوب است. درباره او فکر کن.»

    نویسنده
    احد گودرزيانى، مرتضى سرهنگى
    ناشر
    سوره مهر
    جلد
    شوميز
    قطع
    پالتويي
    شابک
    ۹۷۸۱۱۴۹۲۹۱۹۳۱

    دیدگاه خود را بنویسید

    • {{value}}
    این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
    دیدگاه خود را بنویسید.
    کمی صبر کنید...