کتاب همه نوکرها اثر محمدرضا حدادپور جهرمی

از {{model.count}}
  • کتاب
  • داستان و رمان
  • 60,000 تومان
    محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
    تعداد
    نوع
    • {{value}}
    مقایسه
    کمی صبر کنید...
    • نویسنده محمدرضا حدادپور جهرمی
    • ناشر نشر معارف
    • تعداد صفحه 164
    • قطع رقعی
    • نوع جلد جلدنرم
    • شابک ۹۷۸۶۰۰۴۴۱۱۴۲۴

    توضیحات اجمالی

    این داستان، که حاصل مطالعه و پژوهش در زمینه عاشورا پژوهی است، روایتی با بیان و نگاه امنیتی است که درباره کیفیت فرار و ریزش نیروها و نهایتا چگونه جمع شدن هفتاد و دو تن یار با وفای اباعبدالله الحسین علیه السلام از زبان یکی از یاران ایشان است که بالاخره راوی داستان دستخوش بی وفایی شده و ... هدف از تالیف این اثر، مبارزه با «عافیت طلبی» و «راحت طلبی» سیاسی و جهادی است. چرا که راه برون رفت از شرایط بحران و دشوار، بنا به فرموده رهبر فرزانه انقلاب، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه‌ای مقاومت و ایستادگی در برابر انواع تهدیدات و مستکبران جهان و زیاده خواهان عالم است.

    یکشنبه، سیزدهم ذی‌الحجه بود. با اینکه در چند روز گذشته، اوضاع خیلی عوض شده بود، اما آرایش عملیاتی و رزمی نداشتیم؛ یعنی دستوری نرسیده بود که پوشش و آرایش را از شکل حُجاج و زائران عوض کنیم و به شکل دیگری درآوریم.

    بچه‌های شناسایی، مسیر را مثل کف دستشان بلد بودند. حدوداً پیش‌ از ظهر بود که به منطقه‌ای بسیار سرسبز با درختان بلند و زیبا، به نام «صفراء» رسیدیم که چشمه‌سار و جویبارهای جذابی هم داشت؛ چندان انتظار نداشتیم در بیابان‌های عربستان چنین صحنه‌های سرسبزی ببینیم. معمولاً کاروان‌های مدینه که قصد زیارت خانه خدا را داشتند، از این منطقه عبور می‌کردند.

    قرار شد مسافرتی و چیریکی بمانیم؛ نه مکان خاصی را رزرو کنیم و نه هتل و مسافرخانه بگیریم. فرمانده چندان صلاح نمی‌دانست در آن سرزمین هویت ما فاش شود. به‌صورت جمعِ پراکنده مرتبط، در کمربندی آن منطقه مستقر شدیم.

    یکی از بچه‌ها می‌گفت: «تعجب می‌کنم، چقد نیروهای امنیتی این شهر، کم‌تجربه و نادونن!»

    پرسیدم: «چطو مگه؟»

    گفت: «حداقل از چهار مسیر می‌شه به این شهر یورش برد، بدون اینکه اونا حتی فرصت کنن از خونه‌هاشون بیان بیرون. تازه! به خاطر موانع مختلف طبیعی که هست، می‌شه یه جنگ شهری تمام‌عیار راه اِنداخت؛ جوری که حدود شیش ماه طول بکشه و بعد توی شهر مخفی شد تا نتونن پیدات کنن! اونا حتی از منابع آب و زمین‌های زراعی استراتژیکشونم مراقبتای امنیتی نکردن! اینجا دیگه کجاس؟ به نظرم مردم خوش‌وخرم و بی‌عاری داره!»

    حرفش درست بود. نگاه کاملی هم داشت. نامش «اَسلَم» بود و اَصالتاً تُرک. کاتبِ گُردان بود و مسئولیت نامه‌نگاری‌ها و امور بوروکراسی را برعهده داشت. معمولاً ابتدای نشست‌های مشورتی، به دستور فرمانده قرآن می‌خواند و صدای بسیار زیبایی هم داشت. خودم دیدم که در بحبوحه آتش‌باران عملیاتِ عراق، فرمانده او را در آغوش گرفت و صورتش را به صورت او چسباند و بوسید. دروغ چرا! همه به فرمانده و اسلم نگاه می‌کردند و مثل من، لابد حسادتشان گُل کرده بود.

    یکی از اقوام اسلم هم در گردان بود. او هم تُرک بود و نامش «واضح». این‌قدر شجاع و کاربلد بود که معمولاً وقتی گلوله‌باران می‌شدیم، خم نمی‌شد و سریع رد می‌شد و خودش را به آن طرف خط می‌رساند. فرمانده، واضح را زمانی بوسید و در آغوش گرفت و فشارش داد تا خستگی از تنش بیرون برود، که واضح زمین خورده بود و از ناحیهٔ کتف و سینه مجروح شده بود.

    بگذریم. نماز ظهر را که خواندیم، دو نفر با ظاهری بسیار جذاب، از اهالی مدینه، به ما پیوستند. اولش تعجب کردم که چرا مستقیم به دیدار فرمانده رفتند؛ اما وقتی چیزی را از زیر لباس درآوردند و به فرمانده نشان دادند، فهمیدیم که خودی هستند و با فرمانده سروسِرّی دارند. محتوای چیزی که به فرمانده نشان دادند، ظاهراً حاصل آنالیز دقیقی بود که از رسانه‌ها و افکار عمومیِ آنجا داشتند.

    نویسنده
    محمدرضا حدادپور جهرمی
    ناشر
    نشر معارف
    تعداد صفحه
    164
    قطع
    رقعی
    نوع جلد
    جلدنرم
    شابک
    ۹۷۸۶۰۰۴۴۱۱۴۲۴

    دیدگاه خود را بنویسید

    • {{value}}
    این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
    دیدگاه خود را بنویسید.
    کمی صبر کنید...